افق اقتصاد-سلمان معبودی: موقعیت مالیاتدهنده و مالیاتگیرنده را اگر شبیه یک معامله دوسویه در نظر بگیریم تصویر واضحتری از منظور این یادداشت و ماهیت وجودی پدیدهی «مالیات» خواهیم داشت. طبعا وقتی در ازای محصولی هزینهای پرداخت میکنید پیش از آن به قول معروف جنس را یا آن خدمت و امکاناتی که در اختیار شما قرار میدهد را ورانداز کرده یا سنجیدهاید. خریدهایی که با چشم بسته انجام شود طبعا نتایج خوبی نخواهد داشت. یا اگر فروشنده بخواهد جنس بنجل به شما بفروشد یا ایرادی از آن را از خریدار پنهان کند طبعا نمیتوان به آن یک معاملهی سالم گفت.
معاملهای که از سر رضایت صورت نگیرد طبعا مذموم است. گاه برخی فروشندگان یا ارائهدهندگان خدمات عمومی با چربزبانی یا تشریح جزییات انبوه و یا اعمال شرایط یکسویه به نفع خود و مجموعهشان بدون این که به خریدار اجازهی بررسی درست یا انتخاب سر فرصت بدهند از این ترفند برای فروش محصول یا بهتر است بگوییم پولگیری استفاده میکنند.
در ماجرای مالیاتگیری دولت از شهروندان و بنگاههای دولتی و اقتصادی هم کم و بیش چنین روالی را میتوان در نظر گرفت. یکسویه دیدن این معامله از هر سو و یا عدم تبیین درست چرایی شکلگیری و وجود آن با نظر به تجربههای بشری در این زمینه، مشکلزا خواهد بود. به عبارت ساده منِ شهروند باید بفهمم که اساسا چرا باید مالیات بدهم؟! وقتی چرایی امری را بفهمیم دربارهی چگونگی آن احتمالا راحتتر کنار بیاییم.
از سوی دیگر، اگر در ارتباط حاکم-شهروند همچون روابط انسانی به وجود زبانهای مختلفی قائل باشیم-مثلا زبان عاطفی، دینی، عرفی، اخلاقی… که با الفبای حاکم بر آن فضاها تعامل برقرار میشود- «زبان مالیاتی» هم یکی از مجاری ارتباط حکمرانی و شهروندان میتواند تلقی شود. یعنی همان موقعیت فروشنده-خریدار. دولت ارائهدهندهی خدمات و محصولاتی است و شهروندان در ازای دریافت آن خدمات میبایست پرداختی به آن داشته باشند. پس از این رو قواعد حاکم بر فروشنده-خریدار خود به خود این جا هم حاکم است. یعنی منِ خریدار باید بدانم بابت چه چیزی چه کیفیتی دارم پول میدهم. نظرداشتن و نظر دادن درباره کیفیت خدمات دریافتی، حق انتخاب داشتن، از الزامات بدیهی جای در چنین فضایی است. شفافیت ذهنی و حقوقی داشتن از خاصیتهای یک معاملهی طبیعی است. فرقی نمیکند دولت باشد یا یک فروشگاه اینترنتی؛ در هر حال یک معاملهی یکسویه اگر هم عنوان اخاذی و زورگیری به آن اطلاق نشود چنین حسی را میتواند متبادر کند و در هر صورت دوام چندانی ندارد و پایدار نخواهد بود.
به بیانی دیگر، حالا که حکمران با من شهروند به زبان مالیات صحبت میکند؛ حالا که پای قواعد یک بده بستان معین در میان است؛ این حق من شهروند است که به حاکم نه به عنوان «آقابالاسر» که از روبرو نگاه کنم. حق من شهروند است که از کیفیت حکمرانی بپرسم، درجات خدمات حکمرانی را زیر ذرهبین ببرم، به او بگویم دست از موعظه و نگاه از بالا به پایین بردارد، روشهای کهنه را کنار بگذارد… حق من است که سیاستهای او را نقد کنم، هر جا که اشکالاتش را دیدم بیان کنم بدون این که ترس از داغ و درفش داشته باشم! حق من است که اینترنت خوب، آلودگی کمتر، طبیعت بهتر، استفاده درست از منابع انسانی، حکمرانی مماس با امروز و انسان طلب کنم. حق من است که قاضی عادل و نه خودفروخته، نیروی امنیتی هوشیار و نه بیمار یا نیروی انتظامی غیرتمند و نه بیعار داشته باشم. طبعا این حق من است که بتوانم آنها که میخواهم، میپسندم و مناسبتر میدانم را بر کرسی نمایندگی و ریاست انتخاب کنم. این حق من است که خودم باشم و رویایم را محقق کنم. بله! مالیات میدهم؛ پس هستم! اینها همه حقالناس و حقوق آن بر گردن حاکمان است. هر وضعیتی غیر از این چنین معاملهای را زیر سوال میبرد و خسارتها وارد میکند. رعایت و بجاآوردن الزامات این معامله حاکم/شهروند افقهای جدیدی در نظام حکمرانی و سرمایه اجتماعیاش خواهد گشود.